نگاه کنید! چهره ای معصوم! پر رمز و راز و غمگین!
حکایت این چهره غمبار چیست؟
چرا بغض درگلو دارد؟ چرا درِ گوشی نجوا کردن... و چرا با احمدی نژاد؟
من در دل این کودک نیستم ولی تصویر معصومانه اش از ناگفته های زیادی حکایت می کند. او شاید از جمله کودکانی باشد که بر اثر فقر و محرومیت توان ادامه تحصیل را از دست داده باشد. شاید هم ماهها از فرط محرومیت و نداری در سفره شان از میوه و گوشت و . . . خبری نبوده باشد وشاید هم از بی عدالتی به رئیس جمهور خود شکایت می برد.
راستی چه فرصت خوبی! ای کاش احمدی نژاد بازهم به شهر من بیاید. . . ای کاهش دوباره بتوانم با رئیس جمهور خودم درد دل کنم. درد دل با کسی که تجسم صفا و صمیمیت است.محمود را می گویم.او که معتقد است برای مردم «نوکری» بیش نیست.فرقی نمی کند، شهردار باشد یا رئیس جمهور. به میان ما می آید.دست می دهد...رو بوسی می کند... واهمه ای ندارد. . . محافظانش هم از دست او شاکی هستند که چرا قواعد حفاظتی را رعایت نمی کند.اما احمدی نژاد می داند که احساس درد مردم یک راه بیشتر ندارد و آن هم در میان مردم بودن و با مردم بودن است.
خدایا حافظ و نگهدارش باش. آمین